لالو (رمان)/102 صفحه/ برای گروه سنی د و هـ
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان / سال نشر:1389
در روستايی در کنار کوه، که ساکنيناش باورهای خرافاتی دارند، خانوادهای بعد از سالها انتظار، صاحب پسری میشود که مشکل گفتاری دارد و به همينخاطر، به جای اسم واقعیاش که مراد است، به لالو شهرت پيدا میکند. او شنوايی فوقالعاده حساسی دارد و از همان کودکی، با صدای خوش طبيعت، آرام میشود. همزمان با تولد او، مادرش از دنيا میرود و طولی نمیکشد که پدرش نيز زير چرخ يک گاری میافتد و فوت میکند. در آن روستا زنی فالگير نيز هست که از باورهای خرافی و سادهلوحی مردم سوءاستفاده میکند. سالها پيش از تولد لالو، مردم روستا به تحريک زن فالبين، «عاشيقآيدين» (تنها پيرمرد کمانچهزن روستا) را که پدربزرگ لالو است، از روستا خارج و به دل جنگل راندهاند.
يک روز پسر يکی از خانوادههای روستا، بيمار میشود، زن فالگير هم کاری نمیتواند بکند. والدين آن خانواده، که به تأثير موسيقی بر برخی بيماریها عقيده دارند، پيرمرد نوازنده را به بالين او میآورند. لالو بیآنکه بداند او پدربزرگش است، مجذوب نوای آرام موسيقی او میشود و پيرمرد نوازنده نيز بیخبر از اينکه لالو نوهاش است، دور از چشم مردم روستا، در کلبهاش تمام فوت و فن کمانچه را به او میآموزد.
زن فالگير، هر حادثة طبيعی که در روستا میافتد، به بازگشت مجدد پيرمرد نوازنده به روستا نسبت میدهد.
پيرمرد نوازنده به مرگ طبيعی میميرد، اما صدای نوای کمانچهاش که گاهی شنيده میشود، همه را به وحشت میاندازد. کلبهاش را به آتش میکشند، اما نوای کمانچهای که نوازندهاش لالو است، به وحشت آنها میافزايد.
... راهزنها با گروگان گرفتن يکی از اهالی روستا، قصد حمله به روستا را دارند. لالو متوجة نقشة آنها میشود، اما چون با زبان قادر نيست موضوع را به اهالی روستا بگويد، در دل کوه، بر بالای سر راهزنها شروع به نواختن کمانچه میکند تا مردم را به آن سمت بکشد. راهزنها که ماجرای صدای کمانچه را از مرد گروگان شنيدهاند، بی هيچ واهمهای با برنامة حمله به روستا و نوای کمانچه، به خواب سنگينی فرومیروند. اهالی روستا که از نوای کمانچه و اتفاقاتی که به طور طبيعی میافتد و فکر میکنند که روح نوازندة پير عامل آنست، اينبار برای يافتن محل دقيق صدا و طلب بخشش از روح پيرمرد نوازنده، همگی به سمت صدا میروند و به اين ترتيب، راهزنهايی را که به خواب شيرينی رفتهاند، به اسارت میگيرند و... به اين ترتيب، روستا نجات پيدا میکند. از آن روز به بعد، کسی از نوای کمانچه نمیترسد و داستان روح خوبی که کمانچه مینوازد، در همه جا گفته میشود.
برچسب : نویسنده : meygun-shemiranato بازدید : 230